به گزارش سلامت نیوز به نقل از روزنامه همشهری ،میگوید: «مادری که بازنشستگی ندارد؛ کاری است تماموقت و تا آخرین نفس.» «کیان ضیاییمهر» برای کودکانکار و آسیبپذیر مادری نمونه است؛ کسی که بیش از ۴دهه زندگیاش را وقف حمایت از کودکان آسیبپذیر کرده و ۱۶سال پیش هم مؤسسهای برای سوادآموزی، کارآفرینی و حمایت همهجانبه از کودکانکار تأسیس کرد. او در تمام این سالها برای ۸هزار کودککار مهربانتر از مادر بوده و مسیر زندگی صدها کودککار را از دستفروشی سر چهارراه به دانشگاه و تحصیلات عالیه تغییر داده است.
مادری بازنشستگی ندارد
دانشآموخته رشته مدیریت مراکز رفاه و خانواده از دانشگاه تورین ایتالیا، خیلی زود با کولهبار آموختههایش به وطن برگشت تا برای هزاران کودک کار، بیسرپرست و بدسرپرست میهنش مادری کند. اگرچه ضیاییمهر از مدیران بازنشسته سازمان بهزیستی است و در سمتهای مختلف برای حمایت از کودکانکار از دل و جان مایه گذاشته، اما میگوید مادری بازنشستگی ندارد.
او پس از ۳دهه خدمت در حوزه آسیبهای اجتماعی و حمایت از کودکان بیسرپرست و بدسرپرست، آستین همت بالا زد و اینبار مؤسسهای مردمنهاد برای حمایت از کودکانکار تأسیس کرد. حالا ۱۶سال است که مؤسسه «رویش نهال جوان» خانه امید بچههای کار فرحزاد و اطراف شده؛ خانهای که گرمابخش آن حضور مادری مهربان و دلسوز برای کودکانکار است.
میگوید: «۳۰سال خون دل خوردن برای بچههای کار، کودکان بیسرپرست و بدسرپرست، چنان وابستگیای در من ایجاد کرد که همیشه از بازنشستگی واهمه داشتم. در سالهای پایانی دهه۷۰ که مسئول اداره آسیبهای سازمان بهزیستی استان تهران بودم، مسیری پیش پایم قرار گرفت که ترس از بازنشستگی و دوری از بچهها را از بین برد.
وقتی برای نخستین بار از شیب دره فرحزاد پایین رفتم و در حاشیه رودخانه، کودکانی را دیدم که بین زبالهها و کارتنخوابها کودکیشان بر باد رفته، با خودم گفتم مادری کردن که بازنشستگی ندارد. دلم قرص شد که بازنشستگی برای من تازه اول راه مادری برای بچههای کار است». ضیاییمهر سال۱۳۸۴ و در روزهای پایانی خدمت ۳۰سالهاش، به فکر تأسیس مؤسسهای مردمنهاد برای حمایت از کودکانکار افتاد و طولی نکشید که مؤسسه رویش نهال جوان به خانه امید بچههای کار و آسیبپذیر تبدیل شد.
از دستفروشی تا نیمکت دانشگاه
مثل مادری که برای فرزندانش از جان مایه میگذارد و از خواب و خوراک خود میزند، برای تکتک کودکانکار تحت پوشش مؤسسه، مادری کرده است. ضیاییمهر ۳فرزند دارد که هرکدام در تحصیلات به مدارج عالی رسیدهاند اما وقتی حرف از تحصیل فرزندانش میشود میگوید: «من ۸هزارو۳فرزند دارم که همگی باسوادند».
ضیاییمهر برای باسواد شدن همه فرزندانش خون دل خورده است؛ یکی را از زبالهگردی پای درس و مدرسه آورده و دیگری را از گلفروشی سر چهارراه به دانشگاه فرستاده است. از سال۱۳۸۴ که مؤسسه رویش نهال جوان را برای حمایت از کودکانکار تأسیس کرد، مهمترین فعالیت مؤسسه را سوادآموزی به کودکانکار قرار داد. حاصل ۱۶سال تلاش او برای فرزندانش، سوادآموزی به ۸هزار کودککار و آسیبپذیر است و البته ۲۰۰کودککار که طعم تحصیلات دانشگاهی را هم چشیدهاند.
حرف تحصیل بچهها که به میان میآید، قصه موفقیت «محمد» را برای ما تعریف میکند؛ «مثل خیلی از بچههای کار، دستفروشی میکرد اما حالا معلم شده؛ آن هم چه معلم باسواد و خوشاخلاقی. ۱۰ سال پیش که وارد مؤسسه شد، براساس روال کار مؤسسه، ابتدا در کلاسهای مهارتهای زندگی، روانشناسی و... شرکت کرد تا ذهنیت مناسب را برای ساختن آیندهاش پیدا کند. محمد با اراده درس خواند، دانشگاه قبول شد و حالا علاوه بر ادامه تحصیل، بهعنوان معلم در مؤسسه ما به دیگر کودکانکار درس میدهد.»
به فکر کار مناسب برای بچهها
مثل همه مادرها هم نگران درس خواندن فرزندانش است و هم نگران کار و بارشان؛ آن هم فرزندانی که زندگی روی سختش را به آنها نشان داده و گاهی مجبورند برای تأمین معیشت خواهرها و برادرهای کوچکتر کودکیشان را فراموش کنند و تن به کار در خیابان بدهند. ضیاییمهر سراغ این صاحبکار و آن مغازهدار میرود تا کاری آیندهدار و امن برای بچههایش پیدا کند؛«کار در خیابان و زبالهگردی برای بچهها یعنی خداحافظی با کودکی و تن دادن به زندگی پر از مخاطره. به همین دلیل تلاش کردیم علاوه بر سوادآموزی به کودکان، برای بچههایی که مجبور به کار برای تأمین معیشت خانواده هستند شغلی مناسب پیدا کنیم.»
همه دختران هنرمند من
مادری کردن برای دختران کار سختتر است؛ دخترانی که هم مسئولیت کار خانه روی شانههای نحیفشان قرار میگیرد و هم مجبورند سر چهارراههای پرخطر برای تأمین معیشت خانواده تن به مشاغلی مثل گلفروشی بدهند. ضیاییمهر مادری را در حق آنها هم تمام کرده است. نهتنها فرصتی برای درس خواندن به دخترانش داده، بلکه با مهارتآموزی و کارآفرینی، این دختران را به سمت مشاغل امن و کار در خانه سوق داده است؛ حالا دخترانش به نقاشانی ماهر یا سازنده انواع صنایعدستی تبدیل شده و برای خودشان یک پا هنرمند بهحساب میآیند.
میگوید: «برای دختران بیشتر غصه میخورم. چون کار در خیابان برای آنها با خطرات بیشتری همراه است. از همان روزهای اول فعالیت مؤسسه، کلاسهای مهارتآموزی برای دختران را راهاندازی کردم تا اگر مجبورند برای کمک به خانواده کار کنند، شغلشان کمخطر و مناسب باشد. بعضیها استعداد نقاشی داشتند، پس مدرس نقاشی برایشان آوردم. برخی هم که عاشق صنایعدستی بودند حالا در خانه کار میکنند و کمکحال خانواده هستند».
نظر شما